احساس آخرین بیسکویت باقیمونده تو ی بسته ساقه طلاییو دارم!
تنها، شکسته… ازهمه بدتر اینکه اونی ک منو میخواست دیگه سیر شده
احساس آخرین بیسکویت باقیمونده تو ی بسته ساقه طلاییو دارم!
تنها، شکسته… ازهمه بدتر اینکه اونی ک منو میخواست دیگه سیر شده
تیر آرش در کمانم...نام ایران بر زبانم...
قـله ها در زیر پایم...کهـکشانها آشیانم...
سرکشم چون کوه آتش آتشم... آتشفشانم...
چون سیاوش پاک پاکم...همچو رستم پهلوانم...
کـاوه ام آزاده مـردم...تار و پود کاویانم...
من زماد و از هخایم...از ارشک ساسانیانم...
مازیـارم...بابکم...من رهـبر آزادگـانم...
جشن یلدا جشن نوروز...هم سده هم مهرگانم...
نور خورشید نور چشمم...آسمانها زیر پایم...
زاده پــاک اهـورا...از نـژاد آریـایـم
این عـید باستانی یادگـار نیاکـان آریایی
را به شما دوستان عزیزم تبریک عرض می نمایم
من اگر عاشقانه می نویسم
نه عاشقم نه شکست خورده ام!
فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بماند…
در این ژرفای دل کندن ها و عادتها و هوس ها
فقط تمرین آدم بودن میکنم همین !
بعضیام هستن
آدم میخواد دست کنه تو مانیتور
لپشو بگیره
بگه آخه کصـــــــــــآفد
تــــو چرا مجازی هستی؟؟ !!!
چقدراین دوست داشتن های بی دلیل خوب است...
مثل همین باران بی سوال...
که هی میبارد...
که هی اتفاق آرام وشمرده شمرده میبارد...
به سلامتی بارون که معلوم نیست چند گیگ حافظه داره که این همه خاطره توش جا میشه
ز خدا برات عشق آرزو کردم...
از اون عشقایی که هر روز با لبخند از خواب پاشی و بگی:
/زندگی یعنی این.../
با هر کســـی
میشــــه خندیـــــد
ولـی
فقـــــــــــــط
در آغـوش
یک نفـر
میشـــه گریـه کــرد...
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم
حالا که سهم من نشدی کم بیاورم
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم
میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم
دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل
می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....
میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟
حتی قرار بود که من ابر باشم و
باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم
کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من
اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم
......
اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم
باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم
حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم
عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم
خود را عوض کنم و برایت به هر طریق
از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم
بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت
یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟
امّا من میبينم صدايت را
وقتي كه حرف میزنی
دسته دسته گنجشك
از بام لبانت پر میكشند
میآيند ، جيك جيك كنان
بر شاخههای وجودم مینشينند
من ، از افسون كلماتت تازه میشوم
زنده میشوم
درست همچون سروی
كه سالهاست به احترام شنيدن حرفهايت
راست ايستاده است . !
تعداد صفحات : 8